خوش آن که هم زبان به تو شیرین بیان شوم


حرفی ز من بپرسی و من بی زبان شوم

وقت سخن تو غرق عرق گردی از حجاب


من آب گردم و ز خجالت روان شوم

یاری به غیر کن که سزای وفای من


این بس که ناوک ستمت را نشان شوم

در کوی خویش اگر ز وفا جا دهی مرا


سگ باشم ار جدا ز سگ آستان شوم

جورت که پیش محتشم از صد وفا به است


من سعی می کنم که سزاوار آن شوم